سلام گلم.خوبی؟
بازم شب شده.بازم قراره بخوابم ولی باز هم باید صدای لالایی ات را در ذهن داشته باشم.
باز هم قرار است گرمی دستانت را روی بازوانم در خیال حس کنم.
باز هم باید دستانم را در هم گره بزنم و خود را به جای تو در آغوش بکشم.
دوباره جای قشنگت کنارم خالی است
و
باز هم ب تنهایی به خواب روم.
به یاد ارامشی که همیشه در بازوانت احساس میکنم وقتی مرا به آغوش می کشی.
چشمانم غرق در اشک می شود و تو را لابلای آن می بینم
ولی
چه فایده که گریه ام آرامم نمیکند و بیشتر میسوزم.
میدانی چرا؟
چون همیشه تو اشکهایم را با دستانت پاک می کردی و میگفتی عزیزم گریه نکن وگرنه منم گریه میکنما.
آره میسوزم چون جای دستهای تو جا میگذارم.
چشمهایی که بوسه بارانشان می کردی تا دیگر نبارند.
دیگر نای نوشتن ندارم.
میبوسمت
شبت بخیر مهربونم.اوووووووووووووووووووووووووووووم